ماجرای من و وبلاگ
سالها پیش وقتی بازار وبلاگ داغ بود اغلب دوستان شاعر برای خودشان وبلاگی دست و پا کرده بودند اما بنده چنان درگیر خدمت سربازی بودم که اینچیزها بیشتر به نظرم بازی میآمد! به اصرار دوستان هرچند اعتقادی به آن نداشتم بران شدم تا وبلاگی راه بیاندازم و هراز گاهی با غزلی بهروزش کنم. شبی میهمان بزرگواری مهدی شادکام عزیز بودم و با او وبلاگی به نام ماه و پلنگ درست کردیم که جز یک سلام هیچ چیز دیگری در صفحه آن قرار نگرفت! بعد از سربازی دوست یزدیام مسعود زارعی برایم وبلاگ زیبایی طراحی کرد. نامش را هم از کتاب دومم برداشت و وبلاگ صدفهای لال هم متولد شد. با همت دوستان با چند شعر در خدمت دوستان بودم نهایتاً این وبلاگ هم در هجوم مشغلههای من فراموش شد. سال 88 یکی دیگر از همکارانم برایم وبلاگی درست کرد که حتی نامش را هم به یاد ندارم!
چندی پیش دوست عزیزم مبین اردستانی با برشمردن ارتباطات در دنیای امروز، مکلفم کرد که جدیتر وارد گود دنیای مجازی شوم. با مدرنتر شدن ارتباطات اینترنتی و فراگیر شدن تب فیسبوک نمیدانم چه میزان این صفحه مرا به مخاطبان احتمالیام پیوند خواهد زد با این حال مصمم شدهام تا اینبار با انگیزه بیشتری دل به دریای طوفانی دنیای مجازی بزنم باشد که در پس این مجاز، حقیقت رخی نشان بدهد.
زحمت این راهاندازی وبلاگ حاضر را دوست عزیزم سید مهدی موسوی کشیده است؛ او هرچند بیشتر داستان مینویسد زحمت مدیریت و بهروز کردن این وبلاگ را خواهد کشید. بینهایت از او و تمام دوستانی که ذکرشان در آشتی دادن بنده با اینترنت رفت ممنونم.
به هر تقدیر با افتتاح این وبلاگ، هرچند دیر به این قافله پیوستم.
این غریبه را در میان خویش راه میدهید؟