چند رد پا از من

یادداشت های شخصی سید وحید سمنانی

چند رد پا از من

یادداشت های شخصی سید وحید سمنانی

چند رد پا از من
بیت هفته

93/01/16

با بهار آمد، اتفاق افتاد

‏ آمدی که شبیه رفتن بود!

..::آرشیو بیت‏های هفتگی ::..

دو سالی می‌شود که مشغول تصحیح دیوان اهلی ترشیزی هستم. اهلی زادة ترشیز است و در عهد تیموریان می‌زیسته. او مانند بسیاری از شاعران هم‌دوره‌اش نزد مردم و حتی ادبیات خوانده‌ها چهره‌ای آشنا نیست. حتی برخی از دوستان به من خرده گرفتند که از بین این همه شاعر پارسی‌گو چرا انگشت انتخاب بر شاعری گذاشتم که به زعم برخی از ادبا در دورة انحطاط شعر فارسی می‌زیسته است.

حقیقت این است که من با آن دوستان هم عقیده نیستم؛ زیرا درباره شعر دوره تیموری و حتی مکتب وقوع تاکنون آن طور که شایسته است تحقیق و تاملی صورت نپذیرفته است و انچه امروز هم مکرر به ان استناد می‌شود سخنان بزرگانی‌ است که تنها دل در گرو سبک عراقی داشته و نهایتا نیم نگاهی عنایت‏ وار هم به سبک خراسانی انداخته اند؛‌ کسانی که حتی سبک هندی را هم خالی از زیبایی دانسته‌اند چه برسد به... بگذریم!

یکسال اخیر عمر ادبی من بی‌اغراق به تحقیق درباره شعر این بازه زمانی سپری شد و شگفتا که تاکنون در میان این همه پژوهش ادبی که در قالب کتاب چاپ شده‌اند جز یکی دو کتاب – مثل شعر فارسی در عهد شاهرخ، تالیف دکتر یارشاطر- هیچ کتابی شعر این دوره را به صورت جدی مورد تفحص قرار نداده است.

-البته این کتاب هم به شعر این دوره روی خوشی نشان نداده و جانبدارانه و یکسونگرانه شعر این دوره را اغاز انحطاط شعر فارسی نامیده است که جای بحث و نقد آن در اینجا نیست-

به هر صورت کار تصحیح و نگارش مقدمة این دیوان رو به پایان است و اگر در انتظار رسیدن نسخه‌های تازه از پاکستان و  رومانی نبودم شاید این کتاب به نمایشگاه امسال می‌رسید.

بنای رسانه‌ای کردن این مطلب را نداشتم اما حالا که این اتفاق افتاده است بهتر دیدم که از طرح جلدی که دوست هنرمندم آقای مهدی جانی‌پور برای این دیوان با ظرافت و دقتی مثال‌زدنی طراحی ‌کرده است رونمایی کرده و توضیح درباره شعر اهلی و زندگی‌اش را به زمانی پس از انتشار دیوان موکول کنم. خداوند را شاکرم که زندگی‌ام را از دوستان خوب و هم‌دل هیچگاه خالی نگذاشته است.

 

جلد کتاب دیوان مولانا کمال الدین اهلی ترشیزی

  • سید وحید سمنانی

به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری تسنیم، سید وحید سمنانی، شاعر و نویسنده در گفتگو با تسنیم با اشاره به انتشار دو کتاب جدید از وی در سال آینده گفت:‌  مدت دوسال است که روی تصحیح دیوان اهلی ترشیزی (معروف به اهلی خراسانی) از شاعران مشهور قرن دهم و معاصر دوره سلطان حسین بایقرا و امیرعلیشیر نوایی کار می‌کنم. در این مدت کار مقابله 8 نسخه موجود در ایران را انجام داده‌ام و کار تحقیق و مقدمه در مورد دیوان رو به پایان است. این شاعر در تیموریان می زیسته و اوایل دولت صفویان را نیز درک کرده است. وی در احتمالا سال 934 هـ.ق در تبریز درگذشته است.

وی افزود: دیوان اهلی خراسانی حدودا چهل پیش به صورت ناقص در هند برای اساس چهار نسخه موجود در دانشگاه علیگره چاپ شده بود. اما من براساس 8 نسخه‌ای که تاکنون به دست آورده‌ام و چهار نسخه دیگری که تا نوروز قرار است توسط دوستانم از پاکستان به دستم برسد کوشیده‌ام که نسخه‌ای کامل و منقح  فراهم بیاورم.

سمنانی افزود: ویرایش نهایی این کتاب موکول به رسیدن 4نسخه‌ای است که قرار است انشالله به پایمردی دوستانم از پاکستان تا نوروز به دستم برسد با این توضیح شاید کار تحویل فایل نهایی به ناشر تا اواسط تابستان طول بکشد.

سراینده مجموعه شعر «چند ردپا از من» تصریح کرد: مهمترین اشکال حوزه نشر در سالی که گذشت، بحث گرانی کاغذ بود. من آماری ندارم که میزان چاپ و انتشار کتاب از سال گذشته تا الان آیا کاهش داشته است یا نه اما حس می‌کنم بحث نارضایتی از قیمت کاغذ و قیمت کتاب  در سال گذشته باعث شده تا بسیاری از ناشران نتوانند کتاب‌های مدنظرشان را چاپ کنند و در همین راستا بسیاری از مخاطبان نیز نتوانند کتاب‌های مدنظرشان را تهیه کنند.

وی معتقد است در این اوضاع با وجود اینکه  زمان برگزاری نمایشگاه کتاب نزدیک است برخی از ناشران در مورد انتشار برخی از کتاب ها که مخاطبان خاص دارند دچار تردیدند و بسیاری از انتشاراتی‌های خصوصی به واسطه قیمت کاغذ به مشکل برخورده‌اند.

خالق«صدف‌های لال» با اشاره به مشکلات مالی بسیاری از مراکز فرهنگی گفت: اغلب انتشاراتی‌ها علاقه دارند که کتاب‌های فاخر عرضه کنند اما اگر آنها بخواهند مانند برخی انتشارات معدود فقط کتاب‌هایی را برای مخاطبین خاص منتشر کنند قطعا از نظر مالی به مشکل برخواهند خورد و با این وضعیت قیمت‌های بالای کاغذ ناشران در کنار کتاب‌های فاخر مجبور هستند که چند کتاب پرفروش و بازاری نیز  در کارنامه سالانه خود داشته باشند. چرا که اگر این اتفاق نیافتد اکثر ناشران نمی‌تواند دخل و خرج خود را مدیریت کند و توقع ادامه حیات داشته باشد.

وی در پایان گفت: به همین دلیل نباید به انتشاراتی‌ها خرده گرفت که چرا کتاب‌هایی را منتشر می‌کنند که گاهی شاید خود آنها نیز به انتشار آن‌ها راضی نباشند.

منبع: خبرگزاری تسنیم

  • سید وحید سمنانی

بهارانه

صحبت از رفتن و فراموشی‌ست، سهم من در نبود بودن نیست

روی لب‌های زنده فردا، قصه مرده تن من نیست

 

من شبیهم به آخر اسفند، تو ولی از بهار لبریزی

همه در ذوق و شوق آمدنت، هیچ‌کس فکر رفتن من نیست

 

زندگی رود، جاری... اما سرد! من شبیهم به سنگ، بی‌ضربان

می خزم در مسیر ناچاری، در پس رفتنم رسیدن نیست

 

دل من یک پرنده در سینه، قفسه از قفس قفس‌تر و سخت

ضربان نیست... پرپر  پر اوست! گرچه این میله‌ها از آهن نیست

 

گل سوسن برای من بفرست، پرم از شعرهای ناگفته

مست فریاد، لال می‌میرم، روی لب‌هام گرچه سوزن نیست

 

سهمم از زندگی فقط مرگ است، سهمم از یادها فراموشی‌ست

بودنم را چگونه خواهد زیست، روزگارم که جز سترون نیست

***

ردپای مسافرانه من، ساده بر برف اتفاق افتاد

پلک خورشید تا که وا بشود، ردپایی که هست حتما نیست

 

از صدف‌های تازه سرشارم، ‫از شنیدن چقدر بیزارم

گوش ماهی تناقض تلخی‌ست، خلقتش جز برای گفتن نیست!

 

بهارانه

  • سید وحید سمنانی

عرض تسلیتی به استادم «علیرضا نادری» که داغ «سینا» را به تحمل نشسته است


پر کردم از یک مشت پر، خالی جایت را

منها مکن از آسمانم بال‌هایت را

 

از پیله این درد خالی کن تن خود را

سخت است، اما پر بزن بال رهایت را...

 

تو «فی کبد» را آیه بودی، استخوان و رنج!

با مرگ، شرحی تازه دادی آیه‌هایت را

 

در سوگ سینا سوختم... آتش گرفتم... آه

در آتش این طور می‌جویم خدایت را

 

بی‌شک مسیر آسمان را گم نخواهم کرد

تا پیش رو دارم چراغ ردپایت را

 

من از تو خواهم گفت... خواهم گفت... خواهم گفت...

در گوش‌ها می‌پیچم اندوه صدایت را

***

تو می‌روی جای تو اما... آسمان ابری است 

پر کردم از یک مشت پر خالی جایت را


  • سید وحید سمنانی

نه شوق مانده به جانم، نه روح مانده به تن

منم که ریشه زدم در کویر پوسیدن


شبیه باغ درختان سیب در پاییز

چقدر خالی‌ام از اتفاق افتادن


تو در کنار من اما چقدر دور از هم

چقدر فاصله افتاده بین تو تا من!


کبوترانه به شوقت سلام شد نفسم

و پاسخ پر من میله میله تیر...آهن


« تو همچنان دل شهری به غمزه‌ای ببری»

دل مرا که دهاتی‌ست برده‌ای ای‌زن!


سیاه مشق مرا بامداد خط زده است

سپید خوانی شعر مرا بخوان...(فع لن)
  • سید وحید سمنانی

ای آسمان! به چشم تر من نگاه کن

خورشید مرده، چادر خود را سیاه کن

 

هی خوشه‌خوشه در هیجانم ستاره باش

هی‌ آیه‌آیه پنجره استخاره باش

 

می‌خواهم از غروب بگویم، قشنگ نیست؟

از قصه‌های خوب بگویم، قشنگ نیست؟

 

این واژه‌های گنگ، مطنطن شنیدنی‌ست

این قصه‌ای‌ست تازه که حتماً شنیدنی‌ست

 

لب بود تشنه، خنده شمشیر تشنه‌تر

دشنه به دست حادثه، تقدیر دشنه‌تر

 

«یک سو تمام آینه، یک سو تمام سنگ»

آیینه‌های روشن و دل‌های چشم تنگ

 

خورشید شرحه‌شرحه هوا خون گرفته بود

سرها بریده حنجره را خون گرفته بود

 

شمشیر می‌وزید و سر از پا نداشتند

آنها که عشق را به تماشا گذاشتند

 

در بی‌گدار حادثه، ای کاش مرده بود

از فرط شرم، رود به خود پیچ خورده بود!

 

یک مردِ مرد، یکه و تنها و صد هزار

دستی بریده، خیمه و یک مشک داغدار

 

هفتاد و عشق‌ مرتبه دریا ترانه شد

باران گرفت، هرم عطش عاشقانه شد

 

دستی سکوت را به زمین هدیه داده بود

بانو کنار خیمه خون ایستاده بود

 

صحرا سکوت فاجعه را داد می‌کشید

با دختران قافله فریاد می‌کشید:

 

ما را به طعنه مثل کنیزان صدا زدید

آتش به خیمه... نه! که به دل‌های ما زدید

 

اتش بزن به خیمه... خدا را چه می‌کنی؟

لب را بدوز! بانگ رها را چه می‌کنی؟

***

از حال و روز قافله بدتر چه می‌شود؟

نی ‌بر لبان خشک برادر چه می شود؟

 

باور کنیم از دل زینب چه‌ها گذشت

وقتی که نور از شب طشت طلا گذشت

 

صبح آمد و سپیده سحر صدا نکرد

دیگر رقیه نام پدر را صدا نکرد

 

حق با شماست قصه من طرح  رنگ نیست

این قصه‌ای‌ست کهنه که اصلاً قشنگ نیست

 

مرثیه‌ای‌ست تلخ برای من و شما

وقتی مدار بسته ببینیم قصه را

 

یک‌دم بایست! حادثه را تلخ‌تر مکن

تنها برای گریه دلت را خبر مکن

 

مرثیه خوان شدیم، تفاخر چه می‌شود؟

هی گریه پشت گریه، تفکر چه می‌شود؟

 

از حرف موج، جز کف دریا ندیده‌ایم

زیبا نبوده‌ایم که زیبا ندیده‌ایم

***

مولا! مرا به عشق تو تکفیر می‌کنند

آنها چه کودکانه ... چه تزویر می‌کنند

 

دم می‌زنند از تو و از خاندان تو

حول مدار کوچک خود از جهان تو

 

سگ می‌شوند و نام تو را زوزه می‌کشند

نام تو را به خفت دریوزه می‌کشند

 

بگذار بگذریم... دلم از شما پر است

از دسته‌های سینه زنی از ریا پر است...

***

تعبیر روزگار منی آخرالزمان

جمع گناه و بدعت و هرچیز ناگهان

 

یک جمعه می‌رسد به مسیحای دینمان

دیگر بس است ذکر چنان و چنینمان


  • سید وحید سمنانی

انگشت‌های تشنه نوشتند آب را

خط زد عطش ادامة مشق سراب را

پرسید در کجاست که یاری کند مرا؟

پرسید و زخم آینه‌ای شد جواب را

گیسوی خیمه را چه کسی شانه می‌زند؟

رقصانده دود آتش در پیچ و تاب را

لالا بخواب! کودک نورانی‌ام! بخواب

شب خیمه زد، محاصره کرد آفتاب را

توفان درخت خاطره را برگ‌برگ کرد

آن‌گاه سوخت صفحه به صفحه کتاب را

از داغ شعله‌ور شد‌ه‌ام، آی! نی به نی

افزون کنید حرمله‌ها این عذاب را

گهواره بر مدار عزا تاب می‌خورد

بی‌تو مرور می‌کند انگار خواب را

دیگر کسی نمی‌شنود لای لای من

در خون شکسته‌اند سرود رباب را

سرباز کوچکم! تو مرا ترک می‌کنی

جا می‌گذاری این من بی‌انتخاب را

خونت گلاب تازه برای فرشته‌هاست

از حلق خویش کهنه بجوشان شراب را

مثل مسافران پدر جای اشک و آه

پاشید پشت بدرقه تو گلاب را

 

از: صدف‌های لال

  • سید وحید سمنانی

لیلای دل شکسته و بیمارم

از این همه دیوار و صدا بیزارم

در حاشیه‏ی شهر بیابانی نیست

مجنون شده‏ام سر به کجا بگذارم؟

 

ـ از: صدف‏های لال

  • سید وحید سمنانی

او را ندیده بودم اما حس غریبی مرا به او پیوند می‌زد. جاذبه عجیبی که در غزل‌هایش بود برای اولین بار در خلسه‌ام فرو برد و مرا بر سر سفره‌ای نشاند که برخاستن از آن را نمی‌توانم.

تلخ‌است که از او بنویسی. تلخ‌تر اینکه متهم بشوی برآنی از استخوان خاطرات پنهان و پیدایی که با او داری برای خود نردبان بسازی. پس بی‌ هیچ ادعایی در همین آغاز اعتراف می‌کنم که «نه هم‌نفس» او بوده‌ام نه «رفیقش»؛ جز در خلوت کتاب‌هایش، شاگردی او را نکرده‌ام و تنها هفت بار او را دیده‌ام تا این عدد شکل دیگری از تقدس را در زندگی‌ام داشته باشد. هفت باری که هرکدام به خاطره‌ای گره خورد‌ه‌اند. چند سال از درگذشت قیصر گذشته است و من امسال جرأت کرده‌ام پایم را از دایرة بیم تهمت‌ها بیرون بگذارم. سماع قلم را به تماشا نشسته‌ام و امیدوارم پایم را از گلیم ادب و صداقت بیرون نگذارم.

رتبه دوم کارشناسی ارشد استاد خلیل عمرانی آغازی‌ است بر این روایت. استاد در دانشگاه تهران پذیرفته شد تا به قول خوش تحصیل در رشته «گل و بلبل» را ادامه دهد. دو ترم گذشت و استاد برای پایان‌نامه موضوع «بررسی غزل عاشقانه پس از انقلاب» را برگزید. رفاقتی داشت با قیصر. قیصر پذیرفته بود تا به عنوان استاد راهنما بر تدوین و تالیف پایان‌نامه نظارت داشته باشد. دکتر ترکی نیز مشاوره کار را عهده‌دار شد. از نزدیک شاهد تالیف پایان‌نامه‌ای بودم که استادم را به ذوق آورده بود. به نکات ظریفی رسیده بود. کسانی که عمرانی را از دور  به عنوان شاعری مذهبی و متعهد به نظام می‌شناسند تعجب می‌کنند اگر بدانند که او همواره بر اهمیت دادن به «عاشقانه‌های پاک» تاکید می‌کرد. یادم نمی‌رود که در اولین کنگره شعر بسیج، چقدر با «رئیس – رؤسا» جنگید تا مضمون عاشقانه را نیز به عنوان یکی از جلوه‌های شعر بسیج بپذیرند.

روز دفاع فرا رسید. مرخصی گرفتم و همراه با همسرم و الهام-دختر استاد- هم‌رکاب استاد شدیم به سمت دانشگاه تهران. صبح دوشنبه بود. استاد در راه شیرینی گرفت تا پس از دفاع شیرینی رفاقت و شاگردی با قیصر و دکتر ترکی را با دوستان شریک شود. به دانشگاه رسیدیم. از ورودی شرقی وارد شدیم. با استاد همگام و همکلام بودم که تلفنش حرفمان را قطع کرد. صدای قیصر را می شنیدیم که محترمانه عذرخواه استاد بود. به‌خاطر کسالتی که بر او عارض شده بود نتوانسته بود به دانشگاه بیاید. قیصر گفت انشالله هفته بعد حالش بهتر خواهد شد و جلسه را به دوشنبة هفته موکول کرد. استاد عمرانی سپاسگذار استاد بود و اصراری نداشت تا زودتر جلسه برگزار شود. ما برگشتیم و بی‌آنکه دفاعی اتفاق افتاده باشد شیرینی پایان‌نامه استاد را خوردیم!

هفتة بعد نتوانستم برای برنامه مرخصی بگیرم. خواهرم به جای من به مراسم رفت تا از این مراسم فیلم بگیرد. شب از راه رسید و من از بعد فراغت از کار مستقیم به خانه استاد رفتم. برنامه خوب پیش رفته بود. فیلم را هم دیدم. اگرچه با کیفیت نبود اما می‌شد سخنان قیصر و ترکی را در آن شنید. [دکتر]سید مهدی طباطبایی و [دکتر] قربان ولیئی هم در فیلم بودند- فیلمی که بعد‌ها در نمی‌دانم روزهای پریشانی‌ام مفقود شد! -. خلاصه آنکه نمرة بیست استاد قرائت شد و جلسه به پایان رسید. سپرده بودم تا خواهرم «صدف‌های لال» را که تازه چاپ شده بود به قیصر برساند. در انتهای جلسه وقتی قیصر کتاب را گرفت آن را باز کرد و ... بگذریم!

***

هشتم آبان چه روز خوبی بود! ساگرد عقدم بود. و من چقدر دوست داشتم تا از این روز را برای همسرم خاطره بسازم. ساعت حوالی شش صبح پیامکی از خواب بیدارم کرد... جملة «امیر مرزبان» باور کردنی نبود... بیشتر به شوخی می‌مانست. « قیصر امین‌پور آسمانی شد» در رختخواب خشکم زد. بغض کرده تلفن را برداشتم و به استاد زنگ زدم... تلفنش اشغال بود. با خانه‌اش تماس گرفتم. «سیده هاجر» گوشی را برداشت. غمگین بود قبل از آنکه سوالم تمام شود خبر را تایید کرد...

از آن روز چند سال می‌گذرد اما من هنوز داغدار غیبت در آن جلسه‌ام. امروز که دکتر قیصر نیست و استاد عمرانی نیز  جاودانه شده است بسیار دلتنگم.

چندی پیش عکسی از نخستین دیدارم با قیصر را در آشفته بازار آلبوم عکس‌هایم دیدم. عکسی که گویا نمی‌خواست به سرنوشت فیلم جلسة پایان‌نامه استاد دچار شود. عکس مربوط می‌شد به نمایشگاه کتاب تهران و اگر اشتباه نکنم اردیبهشت 80.  این عکس یادگاری است از آن روز که از شوق دیدار قیصر در خودم نمی‌گنجیدم. (برای مشاهده عکس در سایز اصلی بر روی آن کلیک کنید)

قیصر امین پور


  • سید وحید سمنانی

حرف من و آیینه دو تصویر درهم بود

تا بی‌نهایت گرچه روشن بود، مبهم بود

 

«من» در خودم تکرار می‌شد، خسته از تکرار

تکرار «من» بی‌شک در این شفاف، ماتم بود

 

می خواستم تا ماه را لبخند بنویسم

چیزی شبیه قرص نان در سفره‌ام کم بود

 

 لبخند را در تکیه‌ای از اشک گم می‌کرد

تقویم چشمانم که هر فصلش محرم بود

 

مثل تمام نخل‌ها در زیر بار غم

«گلپونه‌ها» ی شعر من آوازشان بم بود!

 

آواز خون گاه از خُم سهراب می‌جوشد

گاهی از آن چاهی که در تقدیر رستم بود

***

میِ‌خواستم تا آیه آیه جاودان باشم

مانا ترین تصویر در آیینه آهم بود

 

شهریور ماه هزار و سیصد و هشتاد و شش


  • سید وحید سمنانی