چند رد پا از من

یادداشت های شخصی سید وحید سمنانی

چند رد پا از من

یادداشت های شخصی سید وحید سمنانی

چند رد پا از من
بیت هفته

93/01/16

با بهار آمد، اتفاق افتاد

‏ آمدی که شبیه رفتن بود!

..::آرشیو بیت‏های هفتگی ::..

۱۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «منتشرشده» ثبت شده است

دریا

    قنداقه را برداشت و بوسید دریا را

    می دید توی آینه، تقدیر فردا را

    می دید یک سو سنگ ها با کفر می رقصند

    می دید حتی رود هم گم کرده دریا را

    می دید اما سال هایی را که دیگر نیست

    پنجاه سال بعد را ... اندوه فردا را

    ***

     صفین هم در کربلا تکرار خواهد کرد

    تاریخ هم تغییر خواهد داد دنیا را

    قرآن به روی نیزه در صفین حجت بود!

    در کربلا اما کسی نشنید سرها را

    آن روز مولا مهر را با آب معنا کرد

    در کربلا اما چه باید گفت آنها را؟

    آنهاکه حتی آب را از ... آه! دلتنگم

    دلتنگ طفلی که پریشان کرد دنیا را

    پایان سرخی داری و حتی علی هم نیست

    تا جور دیگر حل کند طرح معما را 

    ***

    در دست ابراهیم خنجر مکث کرد اما 

    می خواست غرق خون ذبیح الله زهرا را 

    ***

    مادر تماشا ریخت و لبخند جاری شد

    می دید پشت مرگ طفل آغاز زیبا را 

    زیباتر از این چیست آخر اینکه فرزندش

    دریا کند با خون خود آیین بابا را؟


کربلا
  • سید وحید سمنانی

غزلی از کتاب «چند ردپا از من»

 

اعتراض

ای شاخههای گنگ به توجیه کالها

تا کی بهانه می‌شود این ماه و سالها

 

ما معترض به آنچه نداریم نیستیم

اما چه دادهاید به ما جز خیالها

 

«شاید...»، «اگر...» و جنگلی از اعتمادمان

گم ماندهایم پشت همین احتمالها

 

آتش نگاه میگذرید از دل درخت

ذوق درخت می‌شکند در زغالها

 

پرواز را به یاد کبوتر نیاوریم

دیگر رسوب کرده قفس روی بالها

 

دیگر کجاست فلسفۀ نان و آفتاب؟

دیگر کجاست شوق حرام و حلالها؟

 

بگذر غریبه باز نترس از شب و صدا

جنگل پر است از رجز این شغالها

 

ای عابران کوچه دوزخ مسیر، آی!

ای در جواب پرسش ما مثل لالها

 

له میکنیم قاب زمستان درد را

باور کنید زیر نفسها رو شالها

غزل 10

  • سید وحید سمنانی

انگشت‌های تشنه نوشتند آب را

خط زد عطش ادامة مشق سراب را

پرسید در کجاست که یاری کند مرا؟

پرسید و زخم آینه‌ای شد جواب را

گیسوی خیمه را چه کسی شانه می‌زند؟

رقصانده دود آتش در پیچ و تاب را

لالا بخواب! کودک نورانی‌ام! بخواب

شب خیمه زد، محاصره کرد آفتاب را

توفان درخت خاطره را برگ‌برگ کرد

آن‌گاه سوخت صفحه به صفحه کتاب را

از داغ شعله‌ور شد‌ه‌ام، آی! نی به نی

افزون کنید حرمله‌ها این عذاب را

گهواره بر مدار عزا تاب می‌خورد

بی‌تو مرور می‌کند انگار خواب را

دیگر کسی نمی‌شنود لای لای من

در خون شکسته‌اند سرود رباب را

سرباز کوچکم! تو مرا ترک می‌کنی

جا می‌گذاری این من بی‌انتخاب را

خونت گلاب تازه برای فرشته‌هاست

از حلق خویش کهنه بجوشان شراب را

مثل مسافران پدر جای اشک و آه

پاشید پشت بدرقه تو گلاب را

 

از: صدف‌های لال

  • سید وحید سمنانی

لیلای دل شکسته و بیمارم

از این همه دیوار و صدا بیزارم

در حاشیه‏ی شهر بیابانی نیست

مجنون شده‏ام سر به کجا بگذارم؟

 

ـ از: صدف‏های لال

  • سید وحید سمنانی

لالند از غمبادها لب‌های سوتک‌ها

خوابند در کنج فراموشی عروسک‌ها

مثل حیاط مدرسه در ظهر تابستان

یخ بسته بر لب‌های من فریاد کودک‌ها

***

تنگش دلش از سنگ و او دلتنگ می‌رقصد

خون شد دل ماهی، از این سرخند پولک‌ها!

روییده روی بام‌هایِ بیم بوم شوم

سمت کدام آباد کوچیدند لک‌لک‌ها؟

کفتارها این زندگی را تلخ می‌خندند

این زندگی را آه! می‌گریند دلقک‌ها!

*

حتی کلاغ قصه از من بی‌خبر رد شد

تنهایی‌ام را ایستادم، چون مترسک‌ها!

 کودکی

  • سید وحید سمنانی

آبی‌تر از آبی

اما چه سود از این زلالِ مست؟

وقتی پرنده بال و پر تشنه،

در جستجوی جرعه‌ای پرواز می‌میرد

*

اما همین تاریکی ممتد

در سایه هاشورهای ناگزیری که قفس را فرش می‌بافد

شاید پیامی می‌دهد ما را:

«زیبا ببین! هرچند در بن‌بست»

*

سهم پرنده از پر و پرواز، عاشوراست

وقتی قفس شمر است!


  • سید وحید سمنانی

جیب‌هایمان مثل جوراب‌هایمان است

لایه ازنی که سال‌هاست

در فراق نخ و سوزن امید

خمیازه می‌کشد!

هیچ پالانذوزی

رولزرویس خیالیمان را

مخمل نمی‌پوشاند

و هیچ ابر مسافری

تکه‌ای از آسمان را برایمان سوغات نمی‌آورد

باید با کدام الفبا نوشت

«دستم خالی‌ست»

تا کودکان دبستان نرفته را

سواد خواندن آن باشد

وقتی روکش تیرة بستنی کودک همسایه

کفن غرور پدری‌ست که شب‌ها بدون آفتاب به خانه برمی‌گردد!

 

چندی‌ست پایتخت

لبخند کلیه هوادارانش را

به مزایده گذاشته است!

دل خوش سیری چند؟

آب‌ها را گل آلود کرده‌اند

آی سهراب!

کفش‌هایم کو؟


  • سید وحید سمنانی

دانشجوی کارشناسی بودم به واسطه دوست عزیزم سید محسن آثارجوی با مدیریت انتشارات سنایی آشنا شدم. همکاری من با این انتشارات باسابقه با ویرایش این دیوان کلید خورد. از سال 86 تا امروز دیوان‌های اوحدی مراغه‌ای، جمال‌الدین اصفهانی، خمسه نظامی گنجوی، دیوان مسعود سعد و ... نیز به این زنجیره پیوستند.

ویرایش و ویراستاری سابقه علمی محسوب نمی‌شود. نام این کتاب را از این جهت آوردم که آغازی بود برای علاقمندی من به تصحیح نسخ خطی.

دیوان حزین لاهیجی


  • سید وحید سمنانی

این دیوان نخستین تجربه جدی من در تصحیح دیوان شعر است. ساقی نامه سید رضی بسیار مشهور است و برای اهل ادب شناخته شده. 

[این کتاب لذت تصحیح و تحقیق ادبیات کلاسیک را در من به وجود اورد. اینکه توانستم با تکیه بر اشعار تاریخ زندگی شاعر را رنگی علمی بدهم برایم خیلی لذت‌بخش بود. با آنکه در اردیبهشت سال 91 در همایشی که در تویسرکان برگزار شده بود محققان این کتاب را بهترین مصحَح از تصحیح‌های موجود دانستند اما این روزها پس از حدود 5 سال از انتشار آن، به نقاط ضعف آن بیشتر از گذشته پی می‌برم از همین ر در ان ایام به حاج داوود رمضان شیرازی عرض کردم که این کتاب نیازمند تصحیح دوباره است و ایشان قول دادند که بعد از اتمام چاپ اول کتاب، کتاب را با ویرایشی تازه منتشر کنند. از همان روز من به تکاپو افتادم که نسخه های خطی تازه ای از دیوان او به دست بیاورم و این مهم تا امروز با دست آمدن چهار نسخه از جمله نسخه کهنی که در ترکیه بود؛ به نقاط روشنی رسید و در انتظارم تا چاپ تا دست به کار تصحیح دوباره‌ آن شوم.  

امروز که این مطلب را می‌نویسم آن مرد بزرگ و شریف دنیا را ترک گفته است. این نوشتار را بهانه‌ای کردم تا یادی کنم از او که شصت سال تمام، همت خود را وقف ارائه و احیای ادبیات فارسی کرد. روحش شاد! 

دیوان اشعار سید رضی الدین آرتیمانی

  • سید وحید سمنانی

این کتاب در حقیقت جزو کارهایی است که من ویرایش کرده‌ام اما ناشر محترم به واسطه لطفی که به من داشت قید تصحیح بر آن نهاد که البته من دخالتی در این انتساب نداشتم!

این مطلب را از این جهت می‌نویسم که خودم منتقد مصححانی! هستم که بی‌هیچ تلاش و تاملی با تغییری مختصر در کتابی که پیش از آن چاپ شده، نام خود را روی جلد چاپ می‌کنند. همانطور که گفتم من این دیوان را فقط ویرایش کرده‌ام و همانطور که در مقدمه آن ذکر کرده‌ام هیچ نسخه خطی‌ای را هم ندیده‌ام.

مطمئناً اگر لزومی برای ذکر این توضیحات نمی‌دیدم هرگز از این کتاب نامی نمی‌بردم!

 

  • سید وحید سمنانی