نه شوق مانده به جانم، نه روح مانده به تن
منم که ریشه زدم در کویر پوسیدن
شبیه باغ درختان سیب در پاییز
چقدر خالیام از اتفاق افتادن
تو در کنار من اما چقدر دور از هم
چقدر فاصله افتاده بین تو تا من!
کبوترانه به شوقت سلام شد نفسم
و پاسخ پر من میله میله تیر...آهن
« تو همچنان دل شهری به غمزهای ببری»
دل مرا که دهاتیست بردهای ایزن!
سیاه مشق مرا بامداد خط زده است
سپید خوانی شعر مرا بخوان...(فع لن)- ۷ نظر
- ۰۲ آذر ۹۲ ، ۱۱:۴۲