به نور چشمم؛ دخترم روژین
عیدانه
برگ تقویم تازه شد اما در شگفتم بهار پیدا نیست
من گمم در بهار بیلبخند، یا که لبخند سهم لبها نیست؟
ابروی ابرها گره خورده، پلک خورشید لمس و افسرده
شب مدام است و روز پژمرده، هیچ شوقی برای فردا نیست
لکنتی کهنه در گلو ماندهست، ارغوان نشسته در گُل را
برگها لال ماندهاند، آیا شاخة خون گرفته گویا نیست؟
مثل افسانههای وارونه هیچکس راوی خودش نشدهست
چشم شیرین دچار مجنون است غیر خسرو اسیر لیلا نیست!
***
دخترم! سالهای پیش از این، میَشد از گل به تازگی برسی
دوست دارم دوباره... اما نه! دوست دارم دوباره... اما نیست_
شور و حالی که بیگمان بوزم، سمت فردای سبز فروردین
سمت ای کاشهای دور از دست، سمت آن روزها که رویا نیست
سمت آن روزها که رویا شد، پشت شبهای بیطلوع... ای خوب!
بگذر از شرح حال کابوسم، جای تشریح یا که حاشا نیست
زندگی اتفاق میمونیست، زشت و زیبا لطیفهای جدی
کاش سهم تو زشتیاش نشود، سهم من هرچه هست زیبا نیست
لیلی رودهای مجنون باش، تا به دریا عنایتی نشود
مقصد رودهای دیوانه، جز خزیدن به سمت صحرا نیست
کولهبار شتاب را بردار، تا به خورشید بیگمان برسی
صبح وقتی دروغ میگوید لایق ماندن و تماشا نیست
- ۱ نظر
- ۲۷ مرداد ۹۴ ، ۰۹:۳۶