غزلی از کتاب «چند ردپا از من»
اعتراض
ای شاخههای گنگ به توجیه کالها
تا کی بهانه میشود این ماه و سالها
ما معترض به آنچه نداریم نیستیم
اما چه دادهاید به ما جز خیالها
«شاید...»، «اگر...» و جنگلی از اعتمادمان
گم ماندهایم پشت همین احتمالها
آتش نگاه میگذرید از دل درخت
ذوق درخت میشکند در زغالها
پرواز را به یاد کبوتر نیاوریم
دیگر رسوب کرده قفس روی بالها
دیگر کجاست فلسفۀ نان و آفتاب؟
دیگر کجاست شوق حرام و حلالها؟
بگذر غریبه باز نترس از شب و صدا
جنگل پر است از رجز این شغالها
ای عابران کوچه دوزخ مسیر، آی!
ای در جواب پرسش ما مثل لالها
له میکنیم قاب زمستان درد را
باور کنید زیر نفسها رو شالها
- ۵ نظر
- ۰۱ خرداد ۹۳ ، ۰۸:۳۹