غزل 5
سه شنبه, ۷ آبان ۱۳۹۲، ۰۳:۰۸ ب.ظ
حرف من و آیینه دو تصویر درهم بود
تا بینهایت گرچه روشن بود، مبهم بود
«من» در خودم تکرار میشد، خسته از تکرار
تکرار «من» بیشک در این شفاف، ماتم بود
می خواستم تا ماه را لبخند بنویسم
چیزی شبیه قرص نان در سفرهام کم بود
لبخند را در تکیهای از اشک گم میکرد
تقویم چشمانم که هر فصلش محرم بود
مثل تمام نخلها در زیر بار غم
«گلپونهها» ی شعر من آوازشان بم بود!
آواز خون گاه از خُم سهراب میجوشد
گاهی از آن چاهی که در تقدیر رستم بود
***
میِخواستم تا آیه آیه جاودان باشم
مانا ترین تصویر در آیینه آهم بود
شهریور ماه هزار و سیصد و هشتاد و شش