غزل 6
انگشتهای تشنه نوشتند آب را
خط زد عطش ادامة مشق سراب را
پرسید در کجاست که یاری کند مرا؟
پرسید و زخم آینهای شد جواب را
گیسوی خیمه را چه کسی شانه میزند؟
رقصانده دود آتش در پیچ و تاب را
لالا بخواب! کودک نورانیام! بخواب
شب خیمه زد، محاصره کرد آفتاب را
توفان درخت خاطره را برگبرگ کرد
آنگاه سوخت صفحه به صفحه کتاب را
از داغ شعلهور شدهام، آی! نی به نی
افزون کنید حرملهها این عذاب را
گهواره بر مدار عزا تاب میخورد
بیتو مرور میکند انگار خواب را
دیگر کسی نمیشنود لای لای من
در خون شکستهاند سرود رباب را
سرباز کوچکم! تو مرا ترک میکنی
جا میگذاری این من بیانتخاب را
خونت گلاب تازه برای فرشتههاست
از حلق خویش کهنه بجوشان شراب را
مثل مسافران پدر جای اشک و آه
پاشید پشت بدرقه تو گلاب را
از: صدفهای لال