غزل 15
چهارشنبه, ۲۰ آبان ۱۳۹۴، ۰۴:۰۵ ب.ظ
نشاندهام وسط روز تار ماهم را
که بشکند به نگاهی شب سیاهم را
سپرده ماه به تقویم روشناییها
به صبح خاطره شبهای سال و ماهم را
چگونه چشم من آیا تو را صدا نزند؟
که عاشقانه گلو میدهی نگاهم را
بخواه سمت رسیدن چراغ بردارم
بریدهام به نگاه تو راه و چاهم را
که بینگاه تو گلدان خانه پاییز است
تو پلک میزنی اما گل و گیاهم را
دچار جاذبه تقدیر سیب معلوم است
به کهربایی عشق تو داده کاهم را
تو ماه بیت منی! خانه با تو زیبا شد
وگرنه چادر شب خیمهای است آهم را