چند رد پا از من

یادداشت های شخصی سید وحید سمنانی

چند رد پا از من

یادداشت های شخصی سید وحید سمنانی

چند رد پا از من
بیت هفته

93/01/16

با بهار آمد، اتفاق افتاد

‏ آمدی که شبیه رفتن بود!

..::آرشیو بیت‏های هفتگی ::..

۳۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شعر» ثبت شده است

به نور چشمم؛ دخترم روژین

عیدانه

برگ تقویم تازه شد اما در شگفتم بهار پیدا نیست

من گمم در بهار بی‌لبخند، یا که لبخند سهم لب‌ها نیست؟

ابروی ابرها گره خورده، پلک خورشید لمس و افسرده

شب مدام است و روز پژمرده، هیچ شوقی برای فردا نیست

لکنتی کهنه در گلو مانده‌ست، ارغوان نشسته در گُل را

برگ‌ها لال مانده‌اند، آیا شاخة خون گرفته گویا نیست؟

مثل افسانه‌های وارونه هیچکس راوی خودش نشده‌ست

چشم شیرین دچار مجنون است غیر خسرو اسیر لیلا نیست!

***

دخترم! سال‌های پیش از این، می‌َشد از گل به تازگی برسی

دوست دارم دوباره... اما نه! دوست دارم دوباره... اما نیست_

شور و حالی که بی‌گمان بوزم، ‌سمت فردای سبز فروردین

سمت ای کاش‌های دور از دست، سمت آن روزها که رویا نیست

سمت آن روز‌ها که رویا شد، ‌پشت شب‌های بی‌طلوع... ای خوب!

بگذر از شرح حال کابوسم، جای تشریح یا که حاشا نیست

زندگی اتفاق میمونی‌ست، زشت و زیبا لطیفه‌ای جدی

کاش سهم تو زشتی‌اش نشود، سهم من هرچه هست زیبا نیست

لیلی رودهای مجنون باش، تا به دریا عنایتی نشود

مقصد رودهای دیوانه، جز خزیدن به سمت صحرا نیست

کوله‌بار شتاب را بردار، تا به خورشید بی‌گمان برسی

صبح وقتی دروغ می‌گوید لایق ماندن و تماشا نیست

عیدانه

  • سید وحید سمنانی

این غزل را که رنگ و بوی غزل برادر عزیزم مبین اردستانی را دارد به خود او تقدیم می‌کنم...


باران گرفت نم‌نم و نو شد نوای تو 

دست خیال می‌بردم پا به پای تو 

گل کرد ذوق چتر و دلش باز تر شد و...

چک‌چک نوشت با نت باران برای تو 

پژواک گام و کوچه و باران شنیدنی‌ست

زیباتر از ترانه‏ ی این‌ها صدای تو 

یادش بخیر! شنبه ی عشقی که جمعه شد

تقویم دم گرفت مرا در عزای تو 

مفعول و فاعلات و دلت را شکست شعر

سنگی شدم به آینه ی های‌های تو 

باران پس از تو چتر مرا لال‌لال خواست

چتری شکسته‌ام که ندارد نوای تو 

من شمعی‌ام که بی‌تو مجوز گرفته است

پروانه را عزیز بدارد به جای تو 

***

بی تو چه ابر می‌گذرد روزهای من

بی‌من چگونه می‌گذرد روزهای تو؟

چتر
  • سید وحید سمنانی

   تابستان 91 بود که بعد از تهیة نسخه‌های خطی دیوان اهلی ترشیزی بر آن شدم تصحیحی از آن ارائه دهم. کار تصحیح و مقابله زمان زیادی نبرد اما اطلاعات آشفته و غلطی که ترجمة احوالش را تحت تأثیر قرار داده بود کار تحقیق و نگارش مقدمه را به درازا کشاند. چند روز پیش درحالی‌ که به ویرایش نهایی دیوان مشغول بودم مطلع شدم جناب آقای دکتر مرتضی چرمگی عمرانی با همکاری دو نفر دیگر این دیوان را تصحیح و منتشر کرده است. علی‌رغم زحمت زیادی که تا امروز برای این کتاب کشیده‌ام و با وجود مرارت‌هایی که برای تحصیل نسخه‌های خارج از کشور متحمل شده‌ام با خود عهد بستم اگر ارائه دکتر عمرانی کاری درخور باشد از انتشار دیوان مصحح خودم صرف‌نظر کنم؛ زیرا همان‌طور که در پیشگفتار دیوان مصحح خویش نوشته‌ام هدفم از این کار تنها خدمت به زبان فارسی بوده است. با این توضیح مصمم شدم اگر این مهم با دست توانای محقق دیگری حاصل آمده باشد فکر انتشار مصحح خود را از سر به در کنم و دل‌خوش از تجربه‌های به‌دست‌ آمده در مسیر تصحیح دیوان اهلی، لذت کشف مطالب و خستگی شب‌-بیداری‌های مداوم در تدوین دیوان این دیوان را به خاطره بسپارم و کارهای نیمه‌ تمام دیگری را که در دست دارم به انجام برسانم. این تصمیم را در حالی گرفتم که بسیاری معتقدند هر تصحیح و تحقیقی می‌تواند دریچة تازه‌ای از شعر و قوت ادبی شاعران را به نمایش بگذارد، با این‌ وجود آشفته کردن بازار کتابی که خریداری عام ندارد شاید کار پسندیده‌ای نباشد و در هر صورت در جغرافیای اخلاق علمی من جایی ندارد. 

    اگرچه تا به‌ حال دکتر عمرانی را ندیده‌ام اما با روش کار و قوت و ضعف کارش در حوزة تصحیح دیوان شاعران، بیگانه نیستم. پایان‌نامة دکتری ایشان تصحیح دیوان ولی دشت بیاضی است و چون این شاعر در بازة زمانی حیات اهلی می‌زیسته این کتاب را که پیش‌ از این منتشر شده دقیق خوانده بودم. و انصافا مطالعة آن کتاب خالی از فایده نبود؛ زیرا بی‌تعارف تلاش دکتر عمرانی برای تهیة نسخه‌های خارج از کشور و افزودن مقدمه و تعلیقات تقریباً مفصل بر آن کتاب، آن تصحیح را در ردیف کارهای مورد قبول سال‌های اخیر خصوصاً در حوزة دیوان شعرای متقدم قرار می‌دهد؛ کتاب‌هایی که کمتر محققی دل به تصحیح و تدوین آن می‌دهد.

    دیروز در نمایشگاه کتاب تهران مصحح ایشان از دیوان اهلی را تهیه کردم و بعد از رسیدن به خانه با وجود خستگی تا پاسی از بامداد تمام کتاب را از نظر گذراندم.

اهلی

    هرچه بیشتر می‌خواندم بیشتر تعجب می‌کردم و هرچه بیشتر تأمل می‌کردم متوجه اشکالات عمیق‌تری می‌شدم. اشکالات این کتاب آن‌قدر فراگیر و همه‌ جانبه است که حقیقتاً نمی‌تواند کار یک نفر باشد! مقدمة این کتاب به‌ هیچ‌ عنوان پی‌رنگ علمی ندارد و تقریباً سرسری‌تر از این نمی‌شود کاری را سامان داد. مقدمة این کتاب خالی از هرگونه تحقیق و تأمّل عالمانه است و بدون آنکه قصدم تخریب زحمات مصححین آن باشد باید بگویم ای‌ کاش بدون مقدمه منتشر می‌ شد؛ زیرا مقدمة ایشان نه‌ تنها کپی و تجمیع اشتباهات ماضی از زندگی و شعر این شاعر است بلکه بر میزان اشتباهات نیز افزوده است. از آنجا که این اطلاعات غلط در مقدمة دیوان این شاعر قرار گرفته است بدون شک در میزان تأثیرگذاری و  سرعت اشاعة آن‌ها موثر خواهد بود.

    میزان اشتباهات این کتاب به مقدمة آن محدود نمی‌شود و مصححین عملاً کتاب را تصحیح نکرده‌اند و هرچه را که کتّاب بی وقوف در نسخه‌های موجود به اهلی نسبت داده‌اند بی‌هیچ تأملی در متن مصحح خود وارد کرده‌اند. این عمل هم بر حجم کتاب افزوده است و هم بر میزان اشتباهات آن‌ها.

    کاش حالا که دکتر عمرانی با سمت دانشیار در کسوت استاد دانشگاه خدمت می‌کنند با دقت و وسواس بیشتری به این دیوان می‌پرداختند تا شأن علمی خود را حفظ کنند. با تواضع فراوان و از سر خیرخواهی به ایشان توصیه می‌کنم بعد از این اجازه ندهند نامشان بر پیشانی کتابی بنشیند که هیچ رنگ و بویی از تحقیقی عمیق و علمی ندارد؛ زیرا با ارائه چند تصحیح دیگری ازاین‌دست مطمئناً محققان به آثار دیگر ایشان نیز بدبین خواهند شد و نام ایشان در شمار کسانی قرار خواهد گرفت که نه اهل تصحیح که اهل تسهیل و تسریع‌اند!

    امیدوارم فرصتی دست دهد تا نقدی بر این کتاب بنویسم. در آن صورت پس از انتشار آن را در این وبلاگ نیز ارائه می‌کنم و امید دارم که با ارائه آن مقالة مستند، مخاطبین این گفتار را محصول عناد و بغض ندانند.

     با این توضیح باید بگویم: این روایت همچنان ادامه خواهد داشت!


  • سید وحید سمنانی

این سوی میله‌ها و جدا فکر می‌کنم

بی‌پنجره به چشم شما فکر می‌کنم

 

گاهی بهار در غزلم گریه می‌کند

گاهی به مرگ چلچله‌ها فکر می‌کنم

 

این آسمان هوای پریدن نمی‌دهد

کز کرده‌ام؛ به بال رها فکر می‌کنم

 

سیب دلم برای شما لک زد و هنوز

 سیبم که سرخ و سر به هوا فکر می‌کنم

 

کاش از شروع جاده مرا خط نمی‌زدی

ای کاش... بگذریم! چرا فکر می‌کنم

 

آخر همیشه تو «تو»یی و من همیشه «من»

بیهوده من به عشق، به «ما» فکر می‌کنم

 

رو کرده‌ام به هر چه و دیوار بود و من

بی‌پنجره به چشم شما فکر می‌کنم


  • سید وحید سمنانی

سال‌ها پیش زمانی که داشتم تازه دلم را به دنیای ادبیات گره می‌زدم تشنه خواندن کتاب شعر بودم اما کمتر کتابی داشتم که راوی شعر امروز باشد. از آنجایی که پدر و مادرم در جوانی اهل مطالعه بودند کتابخانه نسبتاً خوبی داشتیم که در برگیرنده چندین رمان مشهور و چند کتاب شعر بود. یکی از آن کتاب‌ها مجموعه شعر «خورشید سرد» بود.

مرحوم مادر می‌گفت این کتاب اثر دبیر ادبیاتشان بوده است. حتی عکسی هم از او داشت. می‌گفت که او بسیار جدی بوده و در شاعری مهدی سهیلی را – که آن سال‌ها از شاعران مطرح بود و کتاب‌هایش جزو کتاب‌های پر فروش آن سال‌ها بود- به شاعری قبول نداشت.

این روزها که تصمیم گرفته‌ام هر از گاهی کتابی را در این وبلاگ معرفی کنم. بد ندیدم این کتاب بهانه‌ای باشد برای اجرایی کردن این نیت. جالب اینجاست که از زندگی این شاعر چیز زیادی نمی‌دانم و تمام دانسته‌هایم به همین کتاب محدود می‌شود. این اطلاعات را به صورت مختصر در ادامه می‌آورم:

- کتاب در سال 1347 در هفتاد و دو صفحه منتشر شده است؛ شامل اشعار کلاسیک و شعر نیمایی است؛ بی‌ذکر نام و نشان.

- بر پشت جلد کتاب آمده است: «منتشر شده: نخستین اشعار/ قایق شکسته». این عبارت نشان می‌دهد که شاعر حداقل دو مجموعه دیگر هم داشته است.

- در جایی شاعر گفته: «بهر این سی و اند سال عمر

 بس قلیل است حاصل سخنم»

با این توصیف اگر شاعر تا هنوز در قید حیات باشد حدوداً 90 سال عمر دارد.

- در کتابخانه ملی هیچ اشاره‌ای به کتاب‌های کشتی شکسته و نخستین اشعار نشده است اما شاعر چند کتاب کلاسیک را در دهة هفتاد ویرایش و انتخاب کرده است؛ مثل: دیوان حافظ، شاهنامه فردوسی، مثنوی معنوی و ...


- شاعر به همسر خویش-آناهیتا- بسیار علاقمند بوده و در رثای او چند شعر سروده بوده است.

- شاعر دو فرزند داشته: فریبا و شهریار

جز این مطالب چیز دیگری از او نمی‌دانم و اگر اینجا با نگاهی تاریخ‌ادبیات‌گونه به این کتاب می‌نگرم به پاس لحظات خوشی است که مرور این کتاب در سال‌های نوجوانی‌ام برایم فراهم آورده است.

خورشید سرد

در پایان چند شعر از این کتاب را نقل می‌کنم:


*خورشید سرد

برف بر ساحل فرو باریده شب

                    شسته‌اند

     پیکر خورشید را

                       در آب‌های دور دریای خزر

***

اینک

    - از بالای آن خیزاب‌ها-

                             خورشید سرد

      با نگاهی زرد

جنگل خاموش سرماپوش را می‌کشد زیر نظر...

***

آه! ای گرمای خیس بی‌اثر!



*شعر بزرگ


دیری است من سرودن شعری بزرگ را

            آغاز کرده‌ام

با واژه‌های خامش و با وزن بی صدا

در قالبی رسا...

***

شعر بزرگ قرن

                 یعنی:

                         سکوت را!

 



*شکار


شکار واژه‌ها را

   در کمین نشسته‌ام

آه!

ای معنی دیر بدست!

 ای زیبایی برهنه

    به کدامین

               پیراهنت

                         بیارایم؟


*چلچله


این بند باز آسمان بهار

بر طنابی نامرئی

 به چالاکی

می‌سُرد

و من

با چه دلشوره

 نگرانم


*درخت گردو


         این تناور باراومند   

                   سایة نجیب خویش

از سر هیزم‌شکن

           نیز

               برنمی‌گیرد


*رقصان


پیکر مواج تو

ای دختر ساحلگرد!

ریشخندی است

 بر زیبایی رقصان خزر

***

سینة موجدار تو


  • سید وحید سمنانی

از راه می‌رسی که مرا شعله‌ور کنی

وقتی که سوختم همه را با خبر کنی


آتش همیشه مرده به ققنوس می‌رسد

من کم می‌آورم که مرا بیشتر کنی


کافی نبود هرچه خدا را صدا زدی؟

وقتش رسیده است دلت را خبر کنی


در ناگهان آبی چشمت که عاشق است

فکری برای این منِ بی بال و پر کنی


دیوارها همیشه به خود فکر می‌کنند

باید که پلک پنجره را بازتر کنی

***

اما تو می‌رسی و سفر با تو می‌رسد 

اما تو می‌رسی که دوباره سفر کنی

غزل 11
  • سید وحید سمنانی

رفته بودیم به زنجان، با جمعی از دوستان شاعر، در آنجا یکی از شاعران جوان زنجانی، مرا به اخوانیه‌ای میهمان کرد. ضمن تشکر و آرزوی توفیق برای امیر سلیمانی، بد ندیدم که بعد از مدت‌ها «چند ردپا از من» را به شعری از امیر سلیمانی و عکسی از آن مراسم به روز کنم؛ عکسی که اگرچه پر جمعیت است اما من و امیر را می‌توان در آن پیدا کرد!

 

سفر زنجان 


مرد میدان وحید سمنانی

طول درمان وحید سمنانی

نیست معلوم اهل سمنان است

یا که گیلان وحید سمنانی

کشف او با خلیل عمرانی است

مست پژمان وحید سمنانی

تک مرید کمال ترشیزی

خیس عرفان وحید سمنانی

شوفر کورس خاطرات خفن

دست فرمان وحید سمنانی

خستگی در تنش که می‌ماسد

دود قلیان وحید سمنانی

آه نه او که اهل قلیان نیست

عشق نیسان وحید سمنانی

می‌چکد خون از آن سبیل ترش

بچه تهران وحید سمنانی

می‌شود فتح قله های ادب

با دو گردان وحید سمنانی

انقلاب، آذری، منیریه

پیچ شمران، وحید سمنانی

لشکر شاعران که لامپ صداند

ماه تابان وحید سمنانی

یک دو جا کنگره اگر برود

می‌خرد نان وحید سمنانی

مست شد نیچه از افاضاتش

کرد طوفان وحید سمنانی

مولوی سال‌ها تلمذ کرد

نزد سلطان وحید سمنانی

این غزل را مگر قبول کند

جای تنبان وحید سمنانی

  • سید وحید سمنانی

بهارانه 2

باز نوروز آمد

روز نو اما نیست

از پس سنت ایرانی‌ها

سیب شرم است که از شاخه پیشانی‌ها

سفره را می خندد!

 

 سفره از خود سیر است

کاسه غربتش از فقر پر است

سفره از زردی خود دلگیر است

سبزه در آن دکور است!

شب به تلخندی گفت:

                       «باش صبحی برسد!»

روز اما پی شب باز به تکرار رسید

مثل هر روز و هنوز

پشت لبخند دروغ

از پس شادی بی‌باور حاجی فیروز

***

عید شمعی است که در سفره ما خاموش است

                          کاش صبحی برسد!

حاجی فیروز

  • سید وحید سمنانی

دو سالی می‌شود که مشغول تصحیح دیوان اهلی ترشیزی هستم. اهلی زادة ترشیز است و در عهد تیموریان می‌زیسته. او مانند بسیاری از شاعران هم‌دوره‌اش نزد مردم و حتی ادبیات خوانده‌ها چهره‌ای آشنا نیست. حتی برخی از دوستان به من خرده گرفتند که از بین این همه شاعر پارسی‌گو چرا انگشت انتخاب بر شاعری گذاشتم که به زعم برخی از ادبا در دورة انحطاط شعر فارسی می‌زیسته است.

حقیقت این است که من با آن دوستان هم عقیده نیستم؛ زیرا درباره شعر دوره تیموری و حتی مکتب وقوع تاکنون آن طور که شایسته است تحقیق و تاملی صورت نپذیرفته است و انچه امروز هم مکرر به ان استناد می‌شود سخنان بزرگانی‌ است که تنها دل در گرو سبک عراقی داشته و نهایتا نیم نگاهی عنایت‏ وار هم به سبک خراسانی انداخته اند؛‌ کسانی که حتی سبک هندی را هم خالی از زیبایی دانسته‌اند چه برسد به... بگذریم!

یکسال اخیر عمر ادبی من بی‌اغراق به تحقیق درباره شعر این بازه زمانی سپری شد و شگفتا که تاکنون در میان این همه پژوهش ادبی که در قالب کتاب چاپ شده‌اند جز یکی دو کتاب – مثل شعر فارسی در عهد شاهرخ، تالیف دکتر یارشاطر- هیچ کتابی شعر این دوره را به صورت جدی مورد تفحص قرار نداده است.

-البته این کتاب هم به شعر این دوره روی خوشی نشان نداده و جانبدارانه و یکسونگرانه شعر این دوره را اغاز انحطاط شعر فارسی نامیده است که جای بحث و نقد آن در اینجا نیست-

به هر صورت کار تصحیح و نگارش مقدمة این دیوان رو به پایان است و اگر در انتظار رسیدن نسخه‌های تازه از پاکستان و  رومانی نبودم شاید این کتاب به نمایشگاه امسال می‌رسید.

بنای رسانه‌ای کردن این مطلب را نداشتم اما حالا که این اتفاق افتاده است بهتر دیدم که از طرح جلدی که دوست هنرمندم آقای مهدی جانی‌پور برای این دیوان با ظرافت و دقتی مثال‌زدنی طراحی ‌کرده است رونمایی کرده و توضیح درباره شعر اهلی و زندگی‌اش را به زمانی پس از انتشار دیوان موکول کنم. خداوند را شاکرم که زندگی‌ام را از دوستان خوب و هم‌دل هیچگاه خالی نگذاشته است.

 

جلد کتاب دیوان مولانا کمال الدین اهلی ترشیزی

  • سید وحید سمنانی

بهارانه

صحبت از رفتن و فراموشی‌ست، سهم من در نبود بودن نیست

روی لب‌های زنده فردا، قصه مرده تن من نیست

 

من شبیهم به آخر اسفند، تو ولی از بهار لبریزی

همه در ذوق و شوق آمدنت، هیچ‌کس فکر رفتن من نیست

 

زندگی رود، جاری... اما سرد! من شبیهم به سنگ، بی‌ضربان

می خزم در مسیر ناچاری، در پس رفتنم رسیدن نیست

 

دل من یک پرنده در سینه، قفسه از قفس قفس‌تر و سخت

ضربان نیست... پرپر  پر اوست! گرچه این میله‌ها از آهن نیست

 

گل سوسن برای من بفرست، پرم از شعرهای ناگفته

مست فریاد، لال می‌میرم، روی لب‌هام گرچه سوزن نیست

 

سهمم از زندگی فقط مرگ است، سهمم از یادها فراموشی‌ست

بودنم را چگونه خواهد زیست، روزگارم که جز سترون نیست

***

ردپای مسافرانه من، ساده بر برف اتفاق افتاد

پلک خورشید تا که وا بشود، ردپایی که هست حتما نیست

 

از صدف‌های تازه سرشارم، ‫از شنیدن چقدر بیزارم

گوش ماهی تناقض تلخی‌ست، خلقتش جز برای گفتن نیست!

 

بهارانه

  • سید وحید سمنانی